- وصل کردن
- اپیوختن پیوستن پیوند دادن کرواییدن کلواییدن پیونددادن پیوستن مقابل فصل جدا کردن: (تو برای وصل کردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی) (مثنوی)، پیوند زدن بدرخت
معنی وصل کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- وصل کردن
- conectar
- وصل کردن
- enchufar
- وصل کردن
- podłączyć
- وصل کردن
- подключать
- وصل کردن
- підключати
- وصل کردن
- inpluggen
- وصل کردن
- einstecken
- وصل کردن
- brancher
- وصل کردن
- collegare
- وصل کردن
- जोड़ना
- وصل کردن
- লাগানো
- وصل کردن
- (SWAHILI)unganisha
- وصل کردن
- menyambung
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به دست آوردن، پولی یا چیزی از کسی گرفتن
رساندن پیوند دادن رساندن موجب پیوستن شدن، بحق رساندن
کسی را وصی خود قراردادن
دریافت کردن گرفتن، به دست آوردن الفنجیدن الفیدن بدست آوردن تحصیل کردن، دریافت کردن
وژمگیدن پرگاله کردن پینه زدن، یا وصله کردن شکم. ته بندی غذا خوردن خوردن مقدار کمی نان و خوراک یا تنقل برای کاستن از شدت گرسنگی
زنا شویی کردن پیوند بستن ازدواج کردن
زابیدن ستودن شرح چیزی را دادن تعریف کردن: (پس چون وصف خوی کرده بود وصفی عام مرهمه رالله)
رها کردن، آزاد کردن، ول کردن
ول دادن
ترابردن